شهرِ خاموشِ در نگاهم،
گاه که بوی تلخ حرفهای تندت را به چشم میچشم
و سفرهای بیبرگشتِ اعجاب انگیزِ عشق،
از میان بلورهایت؛
و جهدی برای رسیدن به جعدی
که قلب را،
در پیچِ خود پیچیده است!
و چشمانت را رحمی آموز،
خاصه آن،
اقیانوسِ آسمان است!
و من عشق را عاریتی گیرمت،
که هرگز پس نخواهم داد!
در سکوتت،
فریادِ حسِ هوسِ حرصِ عشق را،
میجویم
که خریدارش نیستی
و خرابان خراش دیدهیِ دیدهات را نمیخری.
شاعر: سینا جوادی
عکس از Mehmet Kürşat Değer
درباره این سایت